سلــــآم همگـــیـــ
این چند وقت که گوشی نداشتم خیلی سخت گذشت ...
به بابا هم که میگفتم میگفت ولش کن ...
گوشی میخوای چیکار ؟
از ترفند قهر کردن استفاده کردم چون میدونستم رو این موضوع حساسه ...
ته تغاری ام دیگه
دیروز بعد امتحان علی اومد دنبالم ... وقتی دیدمش یادم رفت که باهاش قهرم
و باید سرسنگین باشم ...
در هر صورت خوش گذشت ...
گرچه یه کاری کرد که منو ترسوند و اشکمو در آورد ...
خودت میدونی چی میگم آقایی ...
موقع برگشتن تو ماشین سرمو گذاشتم رو شونش ... خیلی خسته بودم ...
اونم دستشو انداخت دور گردنم و پیشونیمو بوسید ...
چقدر خوبه که میدونی همیشه یه نفر هست که تا آخرش تکیه گاهته ...
آقایی واست دعا کردم قراردادت به خوبی و خوشی انجام بشه ...
نظرات شما عزیزان: