اینــ چنــد وقتـــ

✘ یواشکـــی هـــآمون ✘
✘سلـــــآم ما دوتـــآ ( ستـــ☆ــآره و علــ❤ــی ) میخوایم از یواشکـ✘ــی هـــآمون بگیـــم

 

سلــــآم همگـــیـــ

این چند وقت که گوشی نداشتم خیلی سخت گذشت ...

به بابا هم که میگفتم میگفت ولش کن ...

گوشی میخوای چیکار ؟

از ترفند قهر کردن استفاده کردم چون میدونستم رو این موضوع حساسه ...

ته تغاری ام دیگه

دیروز بعد امتحان علی اومد دنبالم ... وقتی دیدمش یادم رفت که باهاش قهرم

و باید سرسنگین باشم ...

در هر صورت خوش گذشت ...

گرچه یه کاری کرد که منو ترسوند و اشکمو در آورد ...

خودت میدونی چی میگم آقایی ...

موقع برگشتن تو ماشین سرمو گذاشتم رو شونش ... خیلی خسته بودم ...

اونم دستشو انداخت دور گردنم و پیشونیمو بوسید ...

چقدر خوبه که میدونی همیشه یه نفر هست که تا آخرش تکیه گاهته ...

آقایی واست دعا کردم قراردادت به خوبی و خوشی انجام بشه ...

 



نظرات شما عزیزان:

tati-lancer
ساعت11:09---3 خرداد 1392
نازی..........................چه باحال....یه دوست پسرم نداریم بهش تکیه کنیم ای بابا.....خوش باشید......

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, | 11:48 | setareh |